عشق اگر این است مرتد می شوم خوب اگر این است من" بد" می شوم بس کن ای دل ، نابسامانی بس است کافرم دیگر، " مسلمانی" بس است در میان خلق سر در گم شدم عاقبت" آلوده " مردم شدم بعد از این با "بی کسی" خو می کنم هر چه در "دل داشتم رو" می کنم نیستم از مردم خنجر به دست بت پرستم ، بت پرستم ، بت پرست بت پرستم ، بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه بازار ماست درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم ما که با دریا تلاطم کرده ایم راه دریا را چرا گم کرده ایم ؟! قفل غم بر درب سلولم مزن من خودم خوشباورم گولم مزن من نمی گویم که خاموشم مکن من نمی گویم فراموشم مکن من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غمخوار باش من نمی گویم ، دگر گفتن ، بس است گفتن اما هیچ نشنفتن بس است روزگارت باد شیرین شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش آه در شهر شما یاری نبود ؟ قصه هایم را خریداری نبود ؟ وای رسم شهرتان بیداد بود ! شهرتان از خون ما آباد بود ! ازدر و دیوارتان خون می چکد! خون من ، فرهاد ، مجنون ، می چکد خسته ام از قصه های شومتان خسته از همدردی مسمومتان اینهمه خنجر دل کس خون نشد؟ اینهمه لیلی ، کسی مجنون نشد ؟ آسمان خالی شد از فریادتان ! بیستون در حسرت فرهادتان ! کوه کندن گر نباشد پیشه ام ... بویی از فرهاد دارد تیشه ام عشق از من دور و پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود گر نرفتم ، هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد ، دستم خسته بود هیچ کس دست مرا وا کرد ؟ نه! فکر دست تنگ ما را کرد؟ نه! هیچ کس از حال ما پرسید ؟ نه! هیچ کس اندوه ما را دید ؟ نه! هیچ کس اشکی برای ما نریخت ! رشته مهر و محبت را گسیخت ! چند روزی هست حالم دیدنیست ... حال من از این و آن پرسید نیست گاه بر روی زمین زل می زنم ... گاه بر حافظ تفال می زنم ... حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد ،که حالم را گرفت ما ز یاران چشم یاری داشتیم ! خود غلط بود آنچه می پنداشتیم! +نوشته شده در پنجشنبه هفدهم بهمن 1387ساعت23:49توسط GetBC(19); 4 نظر شنیدین میگن فلانی تلافی غوره رو سر کور در آورد ؟ الآن حکایت منه بعد از یک ماه تلاش مداوم و پرماجرا امروز که کارم تقریبا بی نتیجه تموم شد باید دق دلمی رو سر یکی خالی میکردم هر چی تلاش کردم هیچکس باهام درگیر نشد همه از شرایط روحیم با خبر بودن و سکوت اختیار کردن روزمو که مرور میکردم یاد یه "مارموزی" افتادم که تو این چند روزه یه زخم کهنه و قدیمیمو تازه کرده منتها اونقدر فکرم مشغول بود که سریع فراموشش میکردم اما حالا دیگه میتونم اتفاقات این چند روز رو براتون بنویسم بعد از افتخارآشنایی با خانم "سحرعبدی "دانشجوی دانشگاه پیام نور و...... اولین روزی که رفتم بالا عصبانی نشسته بودم تنها توی اتاق از پنجره بیرون رو نگاه میکردم یه پیام برام رسید" نمره ها رو زدن رو سایت " کامپیوتر رو روشن کردم "یوزر نیم"روی صفحه مانیتور یه کینه قدیمی رو به یادم آورد یه مقدار فکر کردم که"گفتن با این خانم کار میکنه ولی یعنی هر دو تاشون توی یه اتاق؟ " اصلا به من چه ولش کن رفتم تو اینترنت تا زدم "دانشگاه" ردیف شد " داستان س ک س ی " "دوست یابی س ک س ی" "دوربین مخفی س ک س ی " توجهم جلب شد وهی چرخیدم دیدم "طرف "چه ولعی داره هر کی هست مسلط به زبان عربیه " کیف نجعل شخص یحبک" کیفیه الجماع" " نساء العاریات " " کیف یحدث الحمل" " کیف نتعامل مع حبیبک " " بکینی بنات " " غشاء البکاره " " العاب البنات" " موقع طرب " " لمیس " " چت س ک س ی " " ب ک ن ب ک ن " اووووووووه....... خیلی چیزای دیگه که معنیش رو نمی فهمیدم دروغ نگفته باشم دو سه تا چیز دیگه هم بود " دانشگاه پیام نور " " دانشگاه آزاد اسلامی " " سازمان حج و زیارت " رفتم توی یه سایت دیدم عضو سایت میشن و توشم چه خبره ؟؟؟!!!! یاد اون شب افتادم که تلفن باز مونده بود و قرار دیدار با یه خانم گذاشته میشد خودم زیر لب میخوندم: چقده ساده بودم تواین همه تورو نشناخته بودم به ایده هات دلمو باخته بودم که قلبت با منه چقدر دیوونه بودم حتی وقتی دستتو خونده بودم بازم بهت من چیزی نگفتم که قلبت نشکنه پنهون نکن فریبتو ................ خلاصه موضوع برام جالب شد.... و رفتم و پرسیدم "توی این اتاق کی رفت وآمد میکنه؟ "کی اینجا مسلط به زبان عربیه ؟ " و چند تا سوال دیگه بعد از تحقیقاتم گفتم "لطفابیایید این مطالب رو از توی کامپیوتراین اتاق پاک کنید چون بناست ما از این کامپیوتر استفاده کنیم فکر میکنن اینا کار ماست یواش یواش دوباره به یاد قسمت افتادم که ببین کار خدا رو چه جوری داره همه چیزو روشن میکنه ببین میگن ماه پشت ابر نمیمونه هیچ کاری بی حکمت نیست نظرشماچیه ؟ a> ای دل ار خواهی خدا بینی برو در کربلا از زمین کربلا تا عرش چندان راه نیست ان شاءالله قسمت همه عاشقان بشود. ما که برات زیارت ۷ ساله خواستیم. بنده خدا نویسنده وکارگردان فیلم" مرگ تدریجی یک رویا "چه تلاشی کردن تا دوباره حیثیت وغیرت مردای ایرانی روبه تصویر بکشن جالب بود اونجایی که حامد برای نجات جون زن سابقش با بچه اش پرید توی آب .... بعدشم که اون یارو" پولاد کیمیایی " به حامد گفت با حضور تو و زن و بچه ات توی ترکیه من دوباره غیرت مرد ایروونی توی وجودم زنده شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!! همه جامعه نسوان که پای فیلم بودن یک شیشکی تمیز بستن طوریکه مذکرهایی که پای فیلم بودن و تقریبا معنی حرکت خانم هارو فهمیده بودن از ادامه فیلم صرف نظر کردن پا شدن و رفتن خودشونو سرگرم کردن ای بابا !!!!! وقتی مردان جبهه و جنگ یا یه عده شون مثل یه تیکه گوشت روی تختا افتادن و زن و بچه شون از هر راهی ؟؟!! که میتونن زندگی شونو میچرخونن یه عده دیگه شون هم ناموس فروشی میکننو ناموس مردم و به یغما میبرننو ککشونم نمیگزه از اونهایی که زیر ابرو ور میدارن و آرایش میکنن چه انتظاری میشه داشت ؟؟؟؟ آسمان خيس ترين لحظه باراني بود؛ باز هم جاي تو در كنج قفس خالي بود قصرها ساخته ام از دل پر احساسم، و لي اي كاش به راه دل تو كافي بود كاش اگر گاه كمي لطف به هم ميكرديم، نوع رفتار من و لحن تو انساني بود ... در تقلاي دل و حسرت اين بي آبي، كاش در دهكده عشق فراواني بود، ميروي خسته در اين همهمه بازاري ؛ كاش در قيمت چشمان تو ارزاني بود. آن زماني كه به چشمان تو عادت كردم قرض دادي به دلم هرچه پريشاني بود كاش مثل دل بي تاب علي شير خدا، روی نمناك ترين اشك تو مهماني بود؛
youtube
www.youtube.com/shekibmasomi
www.youtub.com/shekibmasomi//www.bbc.co.uk/www.google.comاشتراک در
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر